غلوّ در قرآن از نگاهى ديگر

پدیدآورحمیدرضا فهیمی تبار

نشریهپژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیفیلسوفان مسلمان

share 2635 بازدید
«غلوّ در قرآن» از نگاهى ديگر

حميد رضا فهيمي تبار

چکیده: اين مقاله به منظور بررسى موضوع «غلو» در قرآن نگاشته شده است. نگارنده در آغاز به بيان مفهوم لغوى «غلوّ» مى‏پردازد. آن گاه براساس مفهوم «غلوّ» مصاديق و نمونه‏هاى آن را در قرآن بررسى مى‏كند.
غلوّ شيطان، غلوّ فرعون، غلوّ يهود و نصارى، غلوّ بت‏پرستان، غلوّ نسبت به رهبران دينى و آسمانى موضوعات مورد توجه اين مقاله است.


كليد واژه‏ها: غلوّ، اهل كتاب، بت‏پرستى، شيطان، فرعون، رهبران دينى

مفهوم‏شناسى «غلوّ»

در لسان العرب آمده است:
«اصل الغلاء، الارتفاع و مجاوزة القدر فى كل شى‏ء و غلا فى الدين و الامر يغلوا غلوّ: جاوز الحد»1
و نيز گفته مى‏شود:
«غلا السعر و غيره غلوّاً وغلاءً زاد و ارتفع و جاوز الحد فهو غال و غلى»2
بدين ترتيب غلوّ يعنى خروج هر چيز از حد و مرز و اندازه آن، پيش فرض اين معنا آن است كه هر چيز قدر اندازه‏اى دارد كه با آن قدر و اندازه از غير خود شناخته مى‏شود؛ به گونه‏اى كه تقدير و اندازه‏گيرى جدا از آفرينش آفريده‏ها نيست.3 حال كه هر چيز اندازه خود را دارد، پس حق باورى و باور حق آن است كه انسان هر شى‏ء را در حد و مرز خود محدود بداند و همين كه چيزى را از حدود خود خارج كند، خروج از حق تلقى مى‏شود و چون عدل به «وضع كل شى‏ء موضعه» تعريف شده است، غلوّ نوعى ظلم هم به حساب مى‏آيد.4 زيرا غلوّ اخراج يك چيز از حد خود است و حد هر چيز جايگاه آن است.
همان گونه كه راغب در مفردات آورده است:
«الظلم عند اهل اللغه و كثير من العلماء وضع الشى‏ء فى غير موضعه»5
«ظلم نزد اهل لغت و بسيارى از علماء قرار دادن شى در غير موضع آن است.»
بدين ترتيب نسبت بين ظلم و غلوّ نسبت عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر ظلمى غلوّ نيست ولى هر غلوّى ظلم است. زيرا ممكن است چيزى از جايگاه خود خارج شود و در جايگاه فروتر قرار گيرد، در اين صورت ظلم است ولى غلوّ نيست و غلوّ ظلمى است كه چيزى از جايگاه خود خارج شده و در جايگاهى فراتر قرار گرفته باشد.

غلوّ در قرآن

با توجه به اين كه مفهوم غلوّ و معناى آن با مرزشكنى و برتربينى برابر است، مى‏توان طرح زير را براى شناخت غلوّ غاليان در قرآن پيشنهاد كرد.

غلوّ «برتربينى ناروا»

الف: غلوّ نسبت به خود، مثل:

1. غلوّ شيطان
2. غلوّ فرعون
3. غلوّ يهود و نصارى

ب: غلوّ نسبت به غير خود، مثل:

1. غلوّ نسبت به شى‏ء يا جن يا ملائكه
2. غلوّ نسبت به رهبران
3. غلوّ نسبت به رهبران آسمانى

الف: غلوّ نسبت به خود

توضيح اين كه گاهى يك موجود نسبت به حدود و اندازه خود غلوّ مى‏كند و زمانى نسبت به غير خود.
كسانى كه نسبت به خود غلوّ كرده‏اند و در قرآن از آنها نام برده شده است عبارتند از: شيطان، فرعون، يهود و نصارى. گرچه با توجه به مفهوم غلوّ هر موجود مختارى كه از فرمان خداوند سرپيچى مى‏كند غالى است؛ زيرا جايگاه خود را برتر پنداشته است. لذا شيطان، فرعون، يهود و نصارى و بت پرستان هر يك از مصاديق بارز غلوّ هستند.

1. غلوّ شيطان

كلمه شيطان در نگاه بعضى مفسران، ريشه عربى دارد و نون آن اصل كلمه و از ماده «شطن يَشْطَنُ» به معناى دور شدن از خير است، ولى در نظر بعضى ديگر، نون آن زايد و اصل كلمه «شاط يشيطُ» به معناى شدت غضب است.6
بعضى احتمال داده‏اند شيطان يك واژه عبرانى باشد و از «هاشتيطن» به معناى مخالفت و دشمنى گرفته شده باشد.7
در هر صورت شيطان مفهوم وصفى دارد و در قرآن به معناى موجود شر يا شرير است و فرد ممتاز در ميان شياطين ابليس است كه به جن بودن او در قرآن تصريح شده است.
«فَسَجَدُوا الّا ابليس كان من الجن» (كهف / 50)
در قرآن حدود 70 مورد قصه استكبار شيطان ذكر شده و نيز داستان سرپيچى او از سجده بر آدم، به تفصيل در قرآن آمده است و در ضمن بيان اين داستان، علت سرپيچى، از زبان خودش بيان شده است:
«قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس لم يكن من الساجدين. قال ما منعك ألاّ تسجد اذ امرتك قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين. قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبّر فيها فاخرج إنّك من الصاغرين.» (اعراف / 11-13)
«ما به فرشتگان امر كرديم تا بر آدم سجده كنند. پس آنها سجده كردند به جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. (پروردگارت) گفت چه چيز تو را منع كرد كه سجد نكنى در حالى كه تو را امر كردم. ابليس گفت من از او برتر هستم، تو مرا از آتش و او را از گل (خاك) آفريدى. گفت از اين (مقام) فرود آى ،تو را از فرومايگان قرار داديم.»
شيطان با گفتن «انا خير منه» «من از آدم برترم» اولين نافرمانى از امر خدا را به نام خود ثبت كرد. خود برتربينى و غلوّ و تكبر در برابر خداوند ريشه تمام عصيانها است. دليل شيطان براى برترى خود بر آدم همين جمله بود كه: «خلقتنى من نار و خلقته من طين» «مرا از آتش و آدم را از خاك خلق كردى» يعنى آتش بر خاك ترجيح دارد. سخن ابليس صحيح بود؛ زيرا او از جنس جن بود و قرآن جن را از آتش مى‏داند: «كان من الجن ففسق عن امر ربّه» (كهف / 50) و در آيه 15 سوره الرحمن مى‏فرمايد: «وخلق الجانَّ من مارج من نار» «خداوند جن را از رخشنده شعله آتش آفريد».
ولى آنچه را خداوند تصديق نفرمود سخن ديگر ابليس بود كه آتش از خاك بهتر است. درست است كه آدم از خاك است ولى آدم از خاكى است كه روح الهى در آن دميده شده است.
از جمله «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» (ص / 72) معلوم مى‏شود خداوند فرمان داد تا ابليس بر آدم سجده كند نه بر خاك، و آدم از خاكى بود كه به اراده خداوند تسويه شده و روح الهى در آن دميده و به دست خداوند خلق شده بود. «قال يا ابليس ما منعك أن تسجد لما خلقت بيدىّ استكبرت ام كنت من العالين». (ص / 75)
شيطان به رغم اين كه به اين امر با خبر شده بود كه خلقت آدم با نفخه الهى صورت گرفته است، ولى بزرگ بينى و برترجويى او را نسبت به اين حقيقت كور كرده بود.8 و همين غلوّ نسبت به خود موجب شد برخلاف علم خود عمل كند. شيطان به خالق بودن خداوند اقرار داشت چون گفت: «خلقتنى من نار» و از آنجا كه از او خواست تا قيامت او را زنده بدارد، معلوم مى‏شود به توانايى خداوند هم ايمان داشت: «قال أنظرنى الى يوم يبعثون» (اعراف / 14)
و از آنجا كه به عزت خداوند سوگند ياد كرد، پس عزت او را هم انكار نمى‏كرد «فبعزّتك لاغوينّهم اجمعين» به رغم اين شناخت، نتوانست از تاريكى وهم و خيال غلوّ، نجات يابد، سرانجام در تار و پود تكبر و برتربينى گرفتار آمد و در دام غلوّ افتاد و به رغم همه عبادات و دانش‏ها حقيقت خود را با جمله «انا خير منه» بروز داد و انانيت خود را در برابر امر الهى آشكار كرد. او با توهم برترى خلقت نارى خود بر خلقت خاكى آدم، امر رب خويش را زير پا نهاد و در باور خود از حد خود خارج شده و فراتر رفت و حدود خود رانشناخت. اين خروج از حد و اندازه گرچه در مرتبه شناخت بود، اما آثار آن در عمل هويدا شد.

2. غلوّ فرعون

تنها فردى از جنس بشر كه قرآن از تكبر و غرور او به تفصيل سخن گفته است، فرعون است. فرعون عَلَم جنس و لقب شاهان مصر بوده است. فرعونى كه قرآن از او نام برده همان «رامسس دوم» است كه عرب او را «قابوس ابن مصعب» و عبرانيان او را فرعون «تسخير» مى‏نامند.9
فرعون مصداق حقيقى يك غالى از نوع بشر است كه پا از حدود خود بيرون گذاشت تا آن جا كه براى خود مقام الوهيت قائل شد.
«لئن اتّخذت الهاً عندى لاجعلنّك من المسجونين» (شعراء / 29)
به موسى‏عليه السلام گفت: «اگر الهى غير از من انتخاب كنى تو را به زندان مى‏افكنم»
و خطاب به درباريان چنين گفت: «يا ايّها الملأ ما علمت لكم من اله غيرى» (قصص / 38)
«من غير از خود معبودى براى شما سراغ ندارم.»
به قول علامه طباطبائى (ره) اين جمله از قبيل قصر قلب است؛ يعنى آنچه را موسى‏عليه السلام منحصر در خداى يگانه مى‏كرد، او آن را در خود منحصر مى‏ديد؛ يعنى موسى‏عليه السلام الوهيت را براى خداوند و فرعون الوهيت را فقط براى خود اثبات مى‏كرد.10
فرعون علاوه بر الوهيت ادعاى ربوبيت هم داشت و خود را ربّ الارباب مى‏دانست؛ يعنى خود را از ساير اربابانى كه مصريان مى‏پرستيدند برتر مى‏ديد «انا ربّكم الاعلى» (نازعات / 24) «من رب برتر شما هستم». نتيجه اين برترى اين بود كه ديگران را برده و بنده خود به حساب آورد و مدعى شد آن چه من به شما نشان مى‏دهم عين هدايت است؛ يعنى هدايت مردم را در گرو پيروى مطلق از خود مى‏ديد. «ما اُريكم إلاّ ما ارى و ما أهديكم اِلاّسبيل الرشاد» (مؤمن/ 29) «آنچه را به يقين مى‏دانم به شما نشان مى‏دهم و شما را جز به راه رشد هدايت نمى‏كنم.»
فرعون خود را رب برتر مى‏دانست. لذا ربّ موسى‏عليه السلام را به تمسخر مى‏گرفت «قال فرعون ذرونى أقتل موسى و ليدع ربّه» (مؤمن / 26) «مرا از كشتن موسى بر حذر نداريد و بگذاريد موسى را بكشم تا او پروردگارش را بخواند» و چون خود را مصلح و هادى مى‏دانست مخالفت با خود را فساد در زمين مى‏ناميد. «إنّى اَخافُ ان يبدّل دينكم او أن يظهر فى الارض الفساد» (مؤمن / 26) «مى‏ترسم موسى‏عليه السلام دين شما را تغيير دهد ،يا اينكه در زمين فساد كند».
فرعون يك انسان بود و مثل همه انسانها مخلوق، مربوب و محتاج به آب و غذا و هوا بود. بنابراين نوع خلقت او نمى‏توانست زمينه غلوّ را فراهم كند. آنگونه كه خلقت ابليس زمينه غلوّ او را فراهم كرده بود. آنچه «قابوس بن مصعب» مصرى را از حدود خود خارج كرد، قدرت و ثروت بود. اگر ابليس برترى حقيقت خود را ناشى از ماده اوليه خلقت مى‏دانست، فرعون شخصيت خود را به جلال و جبروت شاهى خود مى‏پنداشت. قدرت، اندازه‏ها و مرزها را مى‏شكند و ثروت، چشم‏ها را براى ديدن حد و مرزها كور مى‏كند تا جائى كه بشر سراسر نياز، مرز خود را گم مى‏كند و نخست در وهم و خيال خويش تصويرى از خدا بودن ترسيم مى‏كند و سپس همان تصوير را بر جهان واقع منطبق مى‏كند ولى غافل از اين كه حق گرايى اقتضا مى‏كند كه ذهن و انديشه و باور انسان با عالم واقع منطبق شود نه اين كه انسان عالم واقع را با بافته‏هاى ذهن و خيال خويش تفسير كند.

3. غلوّ يهود و نصارى

اگر ابليس به خاطر آفرينش و فرعون به خاطر ثروت و قدرت خود، دچار غلوّ شدند، اهل كتاب به خاطر كثرت انبيا كه در ميان آنان مبعوث شدند و به خاطر وجود معجزات زياد و نجات از فرعون، عبور از نيل و رسيدن به سرزمين موعود و خلاصه به خاطر مددهاى مكرر الهى پنداشتند كه از ديگر بندگان خدا به خداوند نزديك ترند، از اين رو، خوى سركشى مخصوصاً در يهوديان رنگ دينى به خود گرفت و آنها را به نژادپرستى كشاند.
يهود و نصارى خود را مالك حقيقت و همه كس را بر سبيل بطلان مى‏دانستند و از همه مى‏خواستند به آنها بپيوندند11. همين مطلق نگرى آنها را به صف بندى در برابر يكديگر كشاند تا جايى كه هر يك پيامبر ديگرى را انكار مى‏كردند «وقالت اليهود ليست النّصارى على شى‏ءً و قالت النّصارى ليست اليهود على شى‏ءً...» (بقره / 113) و هر يك براى حقانيت خود انبيا الهى را به يهودى يا نصرانى تقسيم كردند. «ام تقولون إنّ ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب والاسباط كانوا هوداً او نصارى قل ءَأَنتم اعلم ام اللَّه و من اظلم مّمن كتم شهادةً عنده من اللَّه و ما اللَّه بغافلٍ عمّا تعملون» (بقره/ 140)
قرآن در پاسخ به اين ادعاى واهى و باطل اعلام كرد كه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانيّاً و لكن كان حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين» (آل عمران / 67) «ابراهيم نه يهودى و نه نصرانى بود؛ بلكه او مسلمانى دور از انحراف بود و هرگز از مشركين نبود» و شما كه براى خدا شريك قائل شده‏ايد چگونه ابراهيم‏عليه السلام را از آن خود مى‏دانيد.12
برترى جويى و برتربينى يهود و نصارى تا آنجا پيش رفت كه خود را فرزندان و دوستان خدا مى‏دانستند و به صراحت بر خود، عنوان «ابناء اللَّه» و «احباء اللَّه» را نهادند. گرچه اين القاب كنايه از قرب به خدا بود، ولى انتخاب القاب براى خداوند توقيفى است و كسى جز خداوند حق ندارد نامى براى ذات اقدس او انتخاب كند؛ زيرا احدى به ذات او معرفت حقيقى ندارد و پرواضح است كه همين دو اسم انتخابى اهل كتاب (فرزند خدا و دوست خدا بودن) چه فساد عقيدتى در ميان آنان ايجاد كرد.13 خداوند هيچ امتى را عزيز خانه خود نكرده هر چند انسان‏ها به خيال خود بر خود اسمى نهاده باشند. يهوديان و نصارى چون خود را عزيز خانه مى‏دانستند، خود را از قوانين و احكام معاف كردند و به رغم حق دانستن پيامبراسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم اكثر آنها رسول خدا را انكار كردند.
يهود و نصارى غلوّ خود را تا تقسيم بندگان به جهنمى و بهشتى كشاندند و گفتند بهشت از آن ما و جهنم جايگاه غيريهود و غيرنصرانى است و آنان هرگز وارد بهشت نخواهند شد.
«وقالوا لن يدخل الجنّة إلاّ من كان هوداً او نصارى تلك امانيّهم». (بقره / 111)
«و آنان گفتند هرگز كسى وارد بهشت نمى‏شود، مگر اينكه يهودى يا نصرانى باشد، اين آرزوى پوچ آنهاست...»
آنها گفتند اگر ما وارد جهنم شويم چند روزى بيش‏تر نخواهد بود. «ذلك بانّهم قالوا لن تمسّنا النّار الا ايّاماً معدوداتٍ و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون» (آل عمران/ 24)
البته اگر قومى خود را تافته جدابافته از ديگران بداند، به خود حق مى‏دهد خونها را مباح و نواميس ديگران را نعمت خدادادى و اموال اقوام ديگر را مايملك خدادادى خود بداند و چنين بينش و جهان بينى، چنان بدخوئى و درنده خويى در پى داشته و دارد. كه هم اكنون نيز در گوشه و كنار دنيا شاهد آن هستيم.

ب( غلوّ نسبت به غير خود

1 - غلوّ نسبت به شى‏ء، جن يا ملائكه

اعتقاد به مبدأ، همراه انسان متولد شده است؛ به عبارت ديگر انسان همواره از مفهوم خدا دريافتى داشته نه اين كه اين دريافت هميشه صحيح بوده است.
«فتشيسم» يا «شى پرستى» كه با اعتقاد به تقدّس اشياء همراه است، «انيميسم» يا «روح پرستى»، «توتميسم» يا «پرستش حيوان»، اگر همگى اينها اديان جوامع بدوى به حساب آيند، اصل مشتركى در همه اين اديان مردم بدوى وجود دارد و آن پرستش است.14
پرستش نوعى گرايش و تمايل شديد به يك شى‏ء است؛ آن هم به خاطر يك كمالى كه پرستنده از آن دريافت كرده است چه اين كمال حقيقت داشته باشد و چه كمالى توهمى باشد. گفته مى‏شود در هر پرستش سه عنصر وجود دارد: 1. واقعيتى كه خارج از انسان و داراى كمال و برترى است 2. علم و آگاهى انسان به آن واقعيت و كمال آن 3. تمايل درونى شديد انسان به آن واقعيت به خاطر آن كمال15.
بنابراين انسان همواره در برابر كمال و زيبايى خاضع و در برابر قدرت برتر خود كرنش كرده است. اگر سنگ را پرستيده است، ارزش سنگ به خاطر چيزى بوده است كه در سنگ وجود دارد. سنگ مورد پرستش ابزارى بوده است. براى به دست آوردن چيزى كه در سنگ وجود دارد اين تصور كه آب اصل درمان هر درد و شفابخش و آفريننده است، مورد پرستش انسان واقع شده است.16 انسان وقتى انس و آرامش و سرنوشت خود را در گرو يك شى‏ء، يك موجود زيبا و قدرتمند مى‏ديده است به آن دلبسته و اين دلبستگى شديد به پرستش انجاميده است.
باتوجه به آن چه گفته شد مى‏توان گفت انسان در فطرت خود شيفته قدرت مطلق و زيبايى بدون حد و مرز و كمال است. ولى در مصداق آن كمال مطلق، به خطا رفته است و آنچه غير از خدا پرستيده است نتيجه غلوّى بوده است كه در ذهن آدمى نسبت به آن غير خدا، نقش بسته است. انسان نقش آب، آسمان، خورشيد، ماه و ستارگان و هرچيز ديگر را در زندگى خود درك كرده است. اما زمانى كه آنها را از جايگاه و مرتبه خويش فراتر برد و اين مظاهر قدرت و زيبايى و كمال را عين قدرت و زيبايى پنداشته، و آنها را موجودى مستقل در ذات و اثر دانسته، از جاده عدل و حق دور افتاده است.
اديان توحيدى از جمله خدماتى كه به بشر كرده‏اند، اين است كه جايگاه واقعى هر موجود و حد و حدود آن را نمايانده‏اند. توحيد نه نفى واقعيتهاى هستى است و نه نفى آثار و قدرت و نه نفى زيبايى‏هاى آن است. در بينش توحيدى هستى واقعيت دارد و تمام اين هستى از ذرات كوچك تا بزرگترين جزء آن، داراى آثارى است، اما تمامى آنها مخلوق و مصنوع يك قدرت برترند «لا اله إلاّ هو خالق كل شى‏ءٍ» (انعام / 102) و رابطه آنها با خالق و صانع خود يك رابطه قيّومى است «لا اله إلاّ هو الحىّ القيّوم» (بقره / 255)
در انديشه توحيد مدار، معبود همه چيز خداى واحد است. «و ان من شى الا يسبّح بحمده» (اسراء/ 44) و هستى يكسره مملوك اوست «له ما فى السماوات و ما فى الارض» (بقره / 255) همانگونه كه همه چيز تحت ربوبيت او قرار دارد «إنّ ربّكم اللَّه الّذى خلق السماوات و الارض» (يونس / 3) بدين ترتيب قرآن انواع رابطه‏اى را كه بين هستى و خداوند وجود دارد برشمرده است.17 و با تبيين اين رابطه، در حقيقت حد و مرز هر موجود رامشخص كرده تا انديشه آدمى پا را فراتر يا فروتر نگذارد.
در قرآن جن، فرشته، سنگ، ستاره، خورشيد و ماه و هر آن چه در طول تاريخ مورد پرستش انسان قرار گرفته است، به عنوان مصنوع خداى يكتا و به عنوان نعمت و رحمت و به عنوان آيه الهى معرفى شده است. يعنى ضمن تأييد وجود و آثارآنها، حدود و مرز وجودشان معين شده است تا نه فراتر از حد و نه فروتر از آن قرار داده شوند. نه تفريطى صورت گيرد همانگونه كه عده‏اى هستى را نوعى وهم و خيال پنداشته‏اند.18 و نه افراطى صورت گيرد همانگونه كه عده‏اى آنها را در حد خدا بالا برده‏اند و نسبت به آنها غلوّ كرده‏اند.
نفى بت پرستى، نفى غلوّ است؛ همانگونه كه نفى جن پرستى، فرشته پرستى و ستاره پرستى نيز نفى غلوّى است كه انسان نسبت به آنها قائل شده است. قرآن از اين كه كسى موجودى را تا حد خدا بالا ببرد نهى فرموده است «واعبدوا اللَّه ولا تشركوا به شيئاً» (نساء/ 36)
شرك به معناى خارج كردن و فراتر بردن موجود از حد متعيّن است. ابراهيم‏عليه السلام از خداوند مى‏خواهد كه او و فرزندش را از پرستش اصنام دور كند؛ يعنى از خداوند مى‏خواهد كه او را يارى كند تا هرگز نسبت به چوب و سنگ غلوّ نكند «واجنبنى و بنىّ ان نعبد الاصنام» (ابراهيم / 30)
براساس آموزه‏هاى قرآن انسان در دوستى ورزيدن نسبت به غير از خدا حق ندارد از حدود دوستى خارج شود. «ومن النّاس من يتّخذ من دون اللَّه انداداً يحبّونهم كحبّ اللَّه» (بقره / 165) زيرا افراط در دوستى، حق بينى انسان را از بين مى‏برد و كورى و كرى ايجاد مى‏كند. قرآن براى تصحيح انديشه غلوّگرا هشدار مى‏دهد آن چه غير از خدا مى‏پرستى نه سودى دارد و نه زيانى؛ يعنى هيچ چيز در اثرگذارى، استقلالى از خود ندارد.
«ولاتدع من دون اللَّه مالاينفعك و لايضرّك» (يونس / 106)
و در جاى ديگر هر نوع يارى و نصرت طلبيدن از غير خدا را پوچ مى‏انگارد «ولا يستطيعون لهم نصراً ولا انفسهم ينصرون» (اعراف / 192)، «والّذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير» (فاطر/ 13)
و بالاخره اديان توحيدى جهان‏شناسى انسان را تصحيح مى‏كنند و يكى از راههاى اين تصحيح تعريف صحيحى است كه از مظاهر هستى در اختيار انسان مى‏گذراند تا انسان با شناخت مرز اشياء حدود آنها را از پيش خود فراتر يا فروتر نبرد.

2. غلوّ نسبت به رهبران

نوع دوم غلوّ نسبت به ديگران، غلوّ در مقام رهبران است. در قرآن، غلوّ نسبت به رهبران و پيشوايان دينى به دو صورت آمده است. در گونه اول تنها مردم بودند كه براى تعظيم و تجليل از رهبران خود مجسمه ساخته و تعظيم مجسمه‏ها به مرور زمان به پرستش آنها انجاميده است.
«وقالوا لاتذرّن الهتكم و لاتذرّن ودّاً و لاسواعاً ولايغوث ويعوق ونسراً» (نوح /24)
«(سران قوم نوح‏عليه السلام به مردم) گفتند شما خدايان خود يعنى ود، سواع، يغوث، يعوق و نسرا را رها نكنيد».
مرحوم فيض به نقل از تفسير قمى مى‏گويد: گروهى از مؤمنين قوم نوح از دنيا رفتند. مردم از شدت تأثر و حزن، به عنوان يادبود براى آن ها مجسمه‏هايى ساختند تا هم با آن‏ها انس بگيرند و هم مؤمنين از دست رفته را با مجسمه‏ها ياد كنند. ولى به مرور زمان نسل‏هاى بعدى مجسمه‏ها را پرستيدند. شبيه اين سخن در علل‏الشرايع از امام صادق‏عليه السلام نيز نقل شده است.19 يعنى تكريم و تعظيم عوام نسبت به خواص از حالت طبيعى خود خارج و به مبالغه و غلوّ رسيده، آنگاه به افسانه‏سازى مى‏انجامد. در اذهان عامه، خواص از حدود انسانى خارج شده تبديل به رب و الهه مى‏شوند، اين غلوّ نيز زمينه‏هايى داشته است. از جمله اين زمينه‏ها مقامات معنوى است كه پيشوايان دينى به آن دست مى‏يافته‏اند و يا عوام در ذهن خود براى آنان ساخته و پرداخته‏اند.20
گونه دوم، غلوّى است كه عوام نسبت به رهبران قائل شده و خود رهبران هم به آن دامن زده يا حداقل مردم را از اين باورهاى غلط بازنمى‏داشتند. مصداق اين نوع غلوّ، غلوّ نسبت به احبار يهود و راهبان مسيحى است، آن‏ها از سوى عوام به عنوان رب پنداشته شده‏اند.
«اتّخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون‏اللّه و المسيح ابن مريم و ما أمروا إلاّ لِيعبدوا الهاً واحداً لااله إلاّ هو سبحانه عمّا يشركون» (توبه / 31)
«اهل كتاب احبار و راهبان را رب خود گرفته همان‏گونه كه حضرت مسيح را، در حالى كه به آن‏ها امر شده بود كه جزء خداى يگانه كسى را نپرستند، همانا او از آنچه شرك مى‏ورزند پاك و منزه است».
«احبار» جمع «حبر» يعنى دانشمند و غالباً به علماى يهود گفته مى‏شود و «رهبان» كسى است كه لباس رهبت و ترس خدا به تن كرده ولى غالباً به عابدان مسيحى «رهبان» گفته مى‏شده است. رب گرفتن يعنى كسى را بدون قيد و شرط اطاعت‏كردن، مسيحيان از رهبانان و يهوديان از احبار خود بدون قيد و شرط اطاعت مى‏كردند و اين نوع پيروى، ربوبيت و عبادت به حساب مى‏آيد و اين تقليد محض نتيجه باور غلط عوام است.
ريشه اين باور نوعى خيال‏بافى عوامانه است. امام صادق‏عليه السلام فرمودند:
«اما واللّه ما صاموا و لا صلّوا و لكنّهم احلّوا لهم حراماً و حرّموا عليهم حلالاً فاتّبعوهم و عبدوهم من حيث لا يشعرون»
«به خدا قسم مردم يهود و نصارى براى علما خود نه روزه گرفتند و نه نماز گذاردند؛ بلكه علماى آن‏ها حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام مى‏كردند. مردم هم از آن‏ها تبعيت مى‏كردند و آن‏ها را در حالى كه خود نمى‏فهميدند عبادت مى‏كردند.»
عدى بن حاتم به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد:
«لسنا نعبدهم» ما علماى خود را نمى‏پرستيم. حضرت فرمود: «اليس يحرّمون ما احلّ اللّه فتحرّمونه و يحلّون ما حرّم اللّه فتستحلّونه قال: قلت بلى. قال: فتلك عبادتهم»21
«حضرت فرمود: آيا علماى شما حلال را حرام و حرام را حلال اعلام نمى‏كنند؟ گفتم چرا چنين مى‏كنند. فرمود: همين كه شما پيروى مى‏كنيد آن‏ها را عبادت مى‏كنيد.»
آرى پيروى بى‏چون و چرا نوعى ربوبيت است و چون مقام ربوبيت و الوهيت مخصوص خداست، پس پيروى محض از غير خدا نوعى غلوّ است؛ يعنى پيروى كننده پيروى شونده را از حد خود خارج كرده است و اين برتر دانستن و در حد خدا قرار دادن غلوّ است.
رهبران دينى دنياگرا درست بر خلاف انبياء الهى و رهبران راستين هرگز با اين جهل عوام مقابله نمى‏كنند؛ زيرا جهل عوام دنياى آنان را آباد مى‏كند و مبارزه با جهل به منزله از دست رفتن دنياى آن‏هاست. اينان براى تحميل خود و سوارى گرفتن از مردمان عوام حقيقت بشرى خود را پنهان مى‏كنند و با منطق ريا و رياكارى و پنهان‏كارى مردم را به بردگى مى‏كشند. گرچه فرمان نمى‏دهند كه عوام بر آن‏ها سجده كنند، اما خويش را قبله آنان قرار مى‏دهند. قرآن پرده تزوير از چهره اين دين‏فروشان دنياپرست برگرفته و اعلام مى‏كند:
«يا ايّها الّذين آمنوا إنّ كثيراً من الاحبار و الرهبان ليأكلون اموال النّاس بالباطل و يصدّون عن سبيل‏اللّه» (توبه / 34) از جمله فساد اين گروه، فساد مالى است؛ يعنى چپاول اموال مردم، و سد راه برقرارى نظام عادلانه «سمّاعون للكذب أكّالون للسّحت» (مائده /42) «اينان دروغگو و بسيار حرام خورند.»22

3- غلوّ نسبت به رهبران آسمانى

نوع سوم از غلوّ نسبت به ديگران غلوّ مسيحيت و يهود نسبت به عيسى و عزيرعليهما السلام است. پيروان اين دو تن از انبياى الهى آن‏ها را تا حد الوهيت و ربوبيت بالا بردند و به غلوّگرايى و غلوّباورى دچار شدند.
«يا اهل الكتاب لاتغلوا فى دينكم» (نساء / 171 و مائده / 77) «اى اهل كتاب در دين خود غلوّ نكنيد.»
در اينجا نخست به بررسى عقيده نصارى درباره عيسى‏عليه السلام و سپس به عقيده يهود درباره عزيرعليه السلام مى‏پردازيم.

حضرت عيسى‏عليه السلام

كلمه «عيسى» كه گفته مى‏شود عبرى آن «يشوع» به معناى نجات‏دهنده است، در ده سوره قرآن، بيست‏وپنج بار ذكر شده و در چهار سوره نيز كلمه «مسيح» ده بار آمده است.23
تولد عيسى‏عليه السلام تولدى خارق‏العاده بود. وقتى به مريم‏عليه السلام بشارت فرزندى به نام عيسى‏عليه السلام داده شد، تعجب كرده و گفت: «قالت أنّى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيّاً» (مريم / 20) «من چگونه فرزندى خواهم داشت در حالى كه بشرى با من تماس نگرفته و من فرد خطاكارى نبوده و نيستم.» «قال كذالك قالت ربّك هو علىّ هيّن.» (مريم / 21) «جبرئيل به او گفت: آرى تو با مردى تماس نداشته‏اى، اما اين كار بر خداوند آسان است.»
قرآن مريم و عيسى‏عليهما السلام را يك آيه مى‏خواند: «و جعلنا ابن مريم و امّه آية» (مؤمنون / 50)
كودكى او مانند تولدش امر شگفت ديگرى بود؛ زيرا هم در گهواره سخن گفت و هم اعلام كرد كه به نبوت نايل شده است «قال انى عبداللّه آتانى الكتاب و جعلنى نبيا» (مريم / 30) «من بنده خدا هستم و خداوند به من كتاب داده و مرا نبى قرار داده است»
عيسى‏عليه السلام با دميدن در خاك مرده، حيات ايجاد مى‏كرد. «اذ تخلق من الطّين كهيئة الطّير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيراً باذنى» (مائده / 110) «تو به اذن من از خاك، پرنده‏اى خلق مى‏كنى. آنگاه در آن مى‏دمى و به اذن من داراى حيات مى‏شود.»
البته سخن گفتن او در گهواره، معجزه‏اى است كه قرآن از آن خبر داده است، ولى مسيحيت اعتقاد دارند حضرت عيسى‏عليه السلام تا سى‏سالگى هيچ معجزه‏اى ارائه نكرده است و ادعايى هم مبنى بر نبى‏بودن نداشته است.
عيسى‏عليه السلام بيماران بى‏علاج را شفا مى‏داد و مردگان را زنده مى‏كرد. «و تبرئُ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى» (مائده / 110)
وجود عيسى‏عليه السلام مظهر جلال و جمال الهى و مظهر خداى خالق و محى بود. جاهلان تفريطى، ايجاد او را بدون دخالت پدر باور نداشتند. بنابراين پاكدامنى مريم‏عليه السلام را زير سؤال مى‏بردند و جاهلان افراطى گروهى او را «ابن‏اللّه» و گروهى ديگر عيسى‏عليه السلام را سومين اقنوم دانستند.
عقيده به تثليت قبل از نصارى در برهمايى وجود داشته است. «برهما» خداى بزرگ و خالق مبادى موجودات، «و شينو» حافظ امر كاينات و «شيوا» خراب كننده و هلاك كننده موجودات، اين سه در يك تثليت «ترى مورتى» هستند.24
رشيد رضا مى‏نويسد: «برهما» خداى پدر و «وشينو» خداى پسر از «برهما» متحول شده و «شيوا» روح‏القدس است. نصارى تثليت را از «برهما» گرفته‏اند. گرچه اصل عقيده برهمايى توحيدى بوده است، معبود آن‏ها سه صفت داشته است: خلق، حفظ و تصرف و تغيير. ولى به مرور براى اين سه صفت اقانيم و ذوات جداگانه قرار دادند و براى تجسم بخشيدن به اين عقيده خود، مجسمه‏هايى با يك جسد و سه سر يا يك تمثال سه وجهى قرار دادند.25
مرحوم طباطبايى(ره) نيز همين عقيده را دارد و مى‏گويد قرآن كه مى‏فرمايد: «يضاهئون قول الذين كفروا» (توبه/ 30) اشاره به تقليد نصارى از كفار (برهمنان) است.26
محمد بيومى مى‏گويد: نصارى در عقيده به حضرت عيسى‏عليه السلام سه گروه بودند عده‏اى او را پسر خدا و گروهى او را خود خدا و گروهى هم درباره او به تثليت قائل بودند و مى‏گفتند خدا يكى از سه كس است كه سه كس عبارتند از خداى پدر، خداى پسر و خداى روح‏القدس، يعنى عيسى خدا و پسر خدا و درعين حال بشر و خداست. قرآن هر سه عقيده را نفى كرده است.27
1- «لقد كفرالّذين قالوا انّ اللّه هوالمسيح بن مريم» (مائده / 72)
2- «لقد كفر الّذين قالوا انّ اللّه ثالث ثلاثة» (مائده / 73)
3- «و قالت النّصارى المسيح ابن اللّه ذلك قولهم بافواههم يضاهئون قول الّذين كفروا من قبل...» (توبه / 30)
قرآن نصارى را به خاطر اين كه عيسى را هر چند از روى شدت احترام و علاقه تا حد خدايى بالا برده‏اند، هرگز ستايش نمى‏كند؛ بلكه شديداً با اين تفكر انحرافى مقابله مى‏كند و به صراحت اعلام مى‏كند: غلوّ درباره او (هرچند از روى شدت علاقه باشد) كفر است. و اين غلوّ كفرآلود عذاب اليم در پى دارد. «و ان لم ينتهوا عمّا يقولون ليمسّنّ الّذين كفروا منهم عذاب اليم» (مائده / 73)
قرآن در رد عقيده غلوّكنندگان استدلال مى‏كند كه عيسى‏عليه السلام و مادرش غذا مى‏خوردند. «كانا يأكلان الطّعام» (مائده / 75)
عيسى‏عليه السلام مالك سود و ضرر خود نبود «قل اتعبدون من دون اللّه مالا يملك لكم ضراً و لا نفعاً» (مائده / 76)
عيسى‏عليه السلام مانند آدم‏عليه السلام از خاك به وجود آمد «انّ مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من ترابٍ» (آل عمران / 59)
عيسى‏عليه السلام فقط رسول خدا و كلمه او بود «انّما المسيح عيسى ابن مريم رسول‏اللّه و كلمته» (نساء / 171)
عيسى‏عليه السلام از عبادت خدا استنكاف نكرد «لن يستنكف المسيح ان يكون عبداً للّه» (نساء / 172)
عيسى‏عليه السلام خود را بنده خدا ناميد: «قال انّى عبداللّه» (مريم / 30)
و عيسى‏عليه السلام از غلوّكنندگان برائت و بر آنان به خاطر كفرشان لعن فرستاد.
«ما قلت لهم اِلاّ ما امرتنى به ان اعبدواللّه ربّى و ربّكم» (مائده / 117)
«لعن الّذين كفروا من بنى اسراييل على لسان داود و عيسى ابن مريم» (مائده / 78)
بدين ترتيب رهبران راستين در برابر جهل جاهلان سكوت نمى‏كنند برخلاف دنيا طلبانى كه عزت خود را در جهالت توده مردم مى‏بينند.

عُزير

دومين شخصيت آسمانى كه بنى‏اسراييل درباره او دچار غلوّ شدند عُزير بود. عرب يهود از باب تحبيب عَزرا را «عزير» ناميد و عرب‏هاى مسلمان همين اسم را از آن‏ها گرفتند. بنابراين عزير از اسامى منقول و علم است و از عبرى آمده است. مانند عيسى كه در اصل «يسوع» بوده است.28 نام عزير فقط يكبار در قرآن آن هم در آيه 30 سوره توبه آمده است. «و قالت اليهود عزير ابن‏اللّه» «يهود گفتند عزير پسر خداست» و بعضى مفسرين از جمله علامه طباطبايى(ره) و مرحوم طبرسى(ره) و مرحوم ابوالفتوح رازى نيز در ذيل تفسير آيه 259 سوره بقره مى‏فرمايند آن كسى كه بر دهكده‏اى گذر كرد عزير و او از انبياى الهى است.
«او كالّذى مرّ على قريةٍ و هى خاوية على عروشها قال انّى يحى هذه اللّه بعد موتها فاماته اللّه مائة عام ثمّ بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوماً او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنّه وانظر الى حمارك و لنجعلك آيةً للنّاس وانظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً فلمّا تبين له قال اعلم أنّ اللّه على كل شى‏ءٍ قدير» (بقره / 259)
«يا مانند آن كس كه بر دهكده‏اى گذر كرد كه ديوارها و سقف‏هايش فرو ريخته بود گفت خدا چگونه اين را پس از مردنش زنده مى‏كند؟ خداوند او را صدسال مى‏راند و سپس برانگيختش، گفت: چند سال درنگ كردى؟ گفت: يك روز يا پاره‏اى از يك روز درنگ كردم. گفت: بلكه صدسال است كه درنگ كرده‏اى به خوراك و آشاميدنى‏ات بنگر كه دگرگون نشده است و خرت را نگاه كن كه استخوانهايش پوسيده تا پاسخ خود را بيابى و تا تو را دليل و نشانه‏اى بر رستاخيز كنيم و به استخوان‏ها بنگر كه چگونه قوام مى‏بخشيم و به هم مى‏آوريم و پس گوشت بر آنها مى‏پوشانيم و آنگاه كه قدرت خدا (در زنده كردن مردگان) برايش روشن شد گفت مى‏دانم خدا بر هر چيزى تواناست.»
مرحوم طبرسى براساس روايتى از امام صادق‏عليه السلام مى‏گويد: منظور از «كالّذى مرّ على قرية» عزير است.
پس از سلطه بخت‏النصر بر اسرائيل (حدود قرن 8 ق م) و درهم شكسته‏شدن اورشليم بسيارى از يهوديان به اسارت درآمده توسط بخت‏النصر به بابل منتقل شدند. عزير از جمله كسانى بود كه در بابل متولد شد29 و يا بنابر قولى ديگر او در چهارسالگى همراه بقيه يهوديان به اسارت درآمده و به بابل برده شد.30
بعضى عزير را پيامبر و بعضى ديگر او را از كاهنان يهود مى‏دانند. عزير توانست در دوران تبعيد تورات را احياء و دين يهود را تجديد نمايد و هويت بنى‏اسراييل را بازگرداند و با شفاعت نزد كوروش آنان را به سرزمين آباء و اجدادى خود يعنى اورشليم بازگرداند. دوران عزير مبداء تاريخ يهودى است. گفته مى‏شود اسفار عزرا و نحميا توسط او جمع‏آورى شد. به همين دليل يهوديان دوران عزير را بهار تاريخ خود ناميده‏اند.31
تجديد حيات قومى يهود و سامان‏بخشى به دين يهود از عزير يك شخصيت بى‏نظير و فوق‏العاده در اذهان مردم يهود ساخت؛ به گونه‏اى كه او را مقدس پنداشته در خيال آن‏ها عزير پسر خدا شد و به او لقب «ابن‏اللّه» دادند. غلوّ درمقام او نتيجه اقدامى بود كه يهوديان آن را اقدام شگرف و معجزه‏آسا تلقى كردند؛ به‏گونه‏اى كه افسانه‏ها ساختند و تا آنجا كه گفتند او بر هر يك از انگشتان خود قلمى بسته و با ده قلم تورات را مى‏نويسد.32
آيا همه يهوديان او را ابن‏اللّه مى‏دانستند؟ در پاسخ به اين سؤال گفته‏اند فقط بعضى از يهود به او لقب ابن‏اللّه دادند ولى چون ديگر يهوديان آن را انكار نكردند، قرآن اين قول را به همه آن‏ها نسبت داده است. «و قالت اليهود عزير ابن‏اللّه و قالت النّصارى المسيح ابن‏اللّه ذالك قولهم بافواههم يضاهئون قول‏الّذين كفروا من قبل قاتلهم اللّه أنّى يؤفكون.» (توبه / 31)
علامه طباطبايى(ره) مى‏گويد لقب ابن‏اللّه براى عزير يك لقب تكريمى بوده است و از باب احترام و تعارف چنين لقبى را بر او نهاده‏اند برخلاف مسيحيان كه براى مسيح الوهيت قائل بودند.33
ولى رشيد رضا در تفسيرالمنار مى‏گويد: فيلسوف يهودى عصر حضرت عيسى‏عليه السلام خداوند را داراى فرزند مى‏دانست و باور داشت كه فرزند خدا همان «كلمه اللّه» است كه با آن اشياء را خلق مى‏كند. شايد منظور يهود هم از لقب «ابن‏اللّه» براى عزير همين باشد.
رشيد رضا در ادامه مى‏گويد: نصارى از يهوديان تقليد كردند و گفتند مسيح ابن‏اللّه است. ولى به عقيده نگارنده، اين كه قرآن قول يهود را در ابن‏اللّه ناميدن عزير شبيه قول كفار34 قلمداد كرده «يضاهئون قول للذين كفروا» و بر آنان نفرين فرستاده «قاتلهم اللّه» و در آيه بعدى قائلين به ربوبيت احبار و رهبان را مشرك خوانده، نشان مى‏دهد يهوديان از باب تكريم چنين لقبى بر عزير قرار نداده‏اند؛ بلكه او را معبود و رب مى‏دانسته‏اند. قرآن تنها كتابى است كه اعتقاد يهود و مسيحيت درباره عزير و مسيح را يك اعتقاد تقليدى و وارداتى مى‏نامد كه پيروان اين اديان توحيدى آن را يا از مشركين عرب گرفته‏اند؛ مشركينى كه مى‏گفتند: «ان الملائكه بنات‏اللّه». و يا از برهمنها و يونانيها و رومى‏ها گرفتند.35 اين رجعت و تمايل به شرك در قوم يهود در عصر حضرت موسى‏عليه السلام نيز سابقه داشته است و آنگاه كه از نيل عبور داده شدند به موسى‏عليه السلام گفتند:
«قالوا يا موسى اجعل لنا الهاً كما لهم آلهه» (اعراف / 138)

نتيجه

غلوّ به معناى خروج از حد و اندازه و غالى كسى است كه در باور خود چيزى را از حد و اندازه معين خارج مى‏كند و آن را فراتر مى‏برد.
يكى از تعاليم اديان آسمانى آشناكردن انسان با حد و اندازه هر چيز و پرهيز دادن او در خروج از حد و اندازه موجودات است؛ زيرا ريشه انحراف انسان در پرستش اشياء، ارواح، اجنه، خدايان زر و زور به دو عامل برمى‏گردد، يا حد معين موجود را فراتر مى‏برد و يا ان را فروتر مى‏پندارد.
بت‏پرستان نسبت به حد و اندازه بت و جن‏پرستان نسبت به حد و اندازه جن غلوّ كرده‏اند و آنها را كه مظاهرى از قدرت و هستى مطلق هستند، تا حد الوهيت و ربوبيت بالا برده‏اند. غلوّ زمينه دارد. اگر بگوييم زمينه غلوّ در فطرت انسان است به گزاف نگفته‏ايم؛ زيرا انسان به حكم فطرت به آن چه از جنس كمال است گرايش دارد و به آن انس مى‏گيرد و چون كمال مطلق را مى‏جويد گاهى دريافتن مصداق آن به خطا مى‏رود. دين گرايش انسان به كمال مطلق را ارج مى‏نهد و او را در شناخت مصداق حقيقى آن يارى مى‏دهد و با تعريفى كه از مظاهر هستى در اختيار انسان قرار مى‏دهد، حد و اندازه موجودات و جايگاه آن‏ها را مشخص مى‏كند تا بشر آن‏ها را مصداق كمال مطلق نگيرد.
طرح غلوّ يهود و نصارى نسبت به حضرت عزير و عيسى‏عليهما السلام و طرح موضوع غلوّ عوام نسبت به احبار و راهبان يهودى و مسيحى در قرآن شايد هشدارى به امت مسلمان بود. تا مبادا در عقايد خود درباره رهبران آسمانى و علماى دين خود در ورطه غلوّ گرفتار شوند. سوگمندانه به رغم اين هشدار گروهى از مسلمانان در دامن غلوّ گرفتار آمدند و به بلاى شرك و كفر دچار شدند. در بررسى علل و عوامل پديده غلوّ در اسلام درست به همان زمينه‏هايى كه قرآن طرح كرده بود و نسبت به آن‏ها هشدار داده بود برخورد مى‏كنيم. مقامات معنوى بندگان خدا هر چند عالى باشد، آثار وجودى موجودات هرچند شگفتى بيافريند، زيبايى آيات الهى هر چند دل‏ها را بربايد، علم و دانش موجود خاكى هر چند فزونى گيرد، قدرت و ثروت هرچقدر انباشته گردد، در بينش توحيدى همه و همه وامدار قدرت و زيبايى مطلق و علم مطلق است و آن كمال مطلق جز خداوند كسى نيست و بر پيشانى همه موجودات آيه «يا ايّها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هوالغنىّ الحميد» (فاطر / 15) نقش گرفته است.

پی نوشت‌ها:

1- محمدبن مكرم، ابوالفضل جمال‏الدين، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1322 /15 1363.
2- بقال، محمدعلى، المعجم‏الجمعى تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 498 /5 1376.
3- طباطبايى، محمدحسين، ترجمه الميزان، قم، نشر فرهنگى رجاء، 471/11.
4- مكارم شيرازى، ناصر، شرح فشرده نهج‏البلاغه، قم، نشر مدرسه اميرالمؤمنين‏عليه السلام، 1377 كلمات قصار، /437.
5- الراغب الاصفهانى، المفردات فى غريب القرآن (به اهتمام سيدمحمد گيلانى) 315 / 1969.
6- قريشى، على‏اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 33 /4 1364.
7- خزائلى، محمد، اعلام القرآن، تهران، انتشارات اميركبير، /788.
8- طباطبايى، الميزان، 33 /8.
9- خزائلى، اعلام القرآن /482.
10- الميزان 54 /16.
11- طبرسى، مجمع‏البيان تهران، انتشارات اسلامى، /216 و 188.
12- همان 216 /2-1.
13- الميزان 383 /5.
14- شريعتى، على، تاريخ و شناخت اديان، تهران، شركت سهامى انتشار، 58 1362 و 59.
15- نصرى، عبداللّه، خدا در انديشه بشر، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبايى، 277/ 1373.
16- الياده، ميرچاده، رساله در تاريخ اديان، ترجمه جلال ستارى، تهران، نشر سروش، 215 / 1372.
17- نصرى، عبداللّه، مبانى جهان‏شناسى در قرآن، تهران، انتشارات اميركبير، 105/ 1376.
18- چند تن اساتيد عرب، فلسفه يا پژوهش حقيقت، ترجمه جلال‏الدين مجتبوى، انتشارات جاويدان 72/ 1366.
19- فيض، ملامحسن، تفسير صافى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات 232 /15.
20- ابن كلبى، جامعه‏شناسى دينى جاهليت، ترجمه يوسف قصايى، تهران انتشارات شقايق، 73 / 1364.
21- مدرسى، محمدتقى، من هدى القرآن، بيروت، دارائدالعربى، /156.
22- طباطبايى، ترجمه الميزان، 518 /5.
23- اعلام القرآن، / 463.
24- بنى‏حسينى، سيدصادق، اديان و مذاهب جهان، تهران، 107 /2 1372.
25- رشيد رضا، تفسيرالمنار، بيروت، دارالمعرفة، 89/6.
26- الميزان، 374/9.
27- مهران بيومى، محمد، بررسى تاريخ قصص قرآن، ترجمه مسعود انصارى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1383.
28- تفسير المنار، 321 /10.
29- لاريجانى، محمد، داستان پيامبران، تهران، انتشارات اطلاعات، 783 / 1380.
30- نيشابورى، قصص‏الانبياء، /350.
31- تفسير المنار، 321 /10.
32- اعلام القرآن،/ 456.
33- الميزان،/ 374 و 375.
34- تفسير المنار، 328/1.
35- همان، 341 /10.

مقالات مشابه

واكاوى مفهوم بحران در گفتمان قرآنى

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهحسین محمدی سیرت, محسن قاسم‌پور

سالم سازي جامعه از انحرافات اخلاقي در قصص قرآن

نام نشریهمشكوة

نام نویسندهمحمد حسین مردانی نوکنده

شگردهاي فتنه گران از منظر قرآن و روايات

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمحمدجواد سلمان‌پور, عماد صادقی, جاسم دریس

طغیان در قرآن و حدیث

نام نشریهکتاب و سنت

نام نویسندهمحمد علی آبادی, علیرضا حسنی